بخش اول:ایران بازهم بزرگ و معظم خواهد شد ، 17 شهرقفقاز را هم پس خواهیم گرفت !
این مقاله در باره آرزوی دیر پای ایرانیان ، آرزویی به قدمت 14 قرن ، آرزویی که بخصوص در یک صد سال اخیر محرک هر ایرانی در هر اقدام سیاسی – اجتماعی است سخن میگوید ، و آن آرزوی بزرگ شدن ایران و تبدیل شدن دوباره کشورمان به قدرتی جهانی ، بزرگ و تاثیر گذار است . تا قبل از نهضت مشروطه اساسا اندیشه قدرت گیری و بزرگ شدن دوباره ایران در مقیاس حتی قدرتی منطقه ای نمی توانست مطرح باشد که ایران و ایرانیان رو بزوال تحت حاکمیت سلطنت و فقاهت در حد و اندازه ای نبودند که بخواهند آرزوی بازگشت به عظمت و بزرگی گذشته های دور را داشته باشند ، شاید اولین نشانه بروز سیاسی این آروزی درونی ، پرسشهایی بود که عباس میرزا از سفیر فرانسوی پرسید که شما چه دارید که بر جهان آقایی می کنید و ما نداریم ؟ .
آرزوی جلوگیری از اضمحلال و نابودی ایران ، آرزویی به مقیاس همه مردم بود . این آرزو بعدا خود را در ترور ناصر الدین شاه آن مجسمه فساد و عقب ماندگی بعنوان سد راه هر حرکت پیشرو و بعدتر در نهضت سراسری مشروطه نشان داد و شانس بزرگ ایرانیان این بود که درست در آن زمان اراده یک ابر قدرت بزرگ زمان یعنی بریتانیای کبیر در تلاش برای مقابله با دولت نوپای شوروی ، استقرار نظامی متمرکز و ساختار سیاسی متاثر از انقلاب فرانسه ( وجود پارلمان ، تفکیک قوا و محدود کردن قدرت شاه ) ، قرار گرفت ، شکی نیست که اگر اراده بریتاینا بر تجزیه ایران بود ، ملت ما نمی توانست بر خلاف اراده آن قدرت بلاشرط زمان خود را بسادگی از ورطه نابودی نجات دهد . تنها با درک اینکه اراده ملت ایران در در آغاز قرن چهاردهم در راستای خواست یکی از ابر قدرتها قرار گرفت می توان موفقیتهای بعدی و سهل رضا شاه در استقرار دولت مرکزی ، پول و بوروکراسی سراسری و زبان واحد و…. را که از نهادها و ابزار اولیه یک دولت مدرن بودند را فهمید .
این واقعیت در سال 1332 زمانیکه نهضت ملی کردن نفت در مخالفت با خواست و اراده انگلستان بسختی شکست خورد یکبار دیگر خود را نشان داد.
حقیقت اینستکه دو نهاد پر قدرت سلطنت و روحانیت نهادهایی هستند که براحتی خودرا می فروختند و مردم و نهضت و ملی گرایی را به پشیزی بخارجی واگذار میکردند ، آخرین شاه قاجار خود را بروسیه فروخت ، در سال 1332 آخوند کاشانی همراه با سلطنت خود را به آمریکایی ها و انگلیسی ها فروخت . حتی در سال 1357 هم که در ایران یکی از بزرگترین حرکتهای سیاسی- اجتماعی تاریخ معاصر جهان بوقوع پیوست بازهم در اصرار آمریکایی ها در وادار کردن شاه برای خروج از کشور و تلاش هویزر برای جلوگیری از اقدام ارتش برای کودتا و مذاکرات پشت پرده آمریکایی ها با خمینی و تیم وی ، شاهد نقش پر رنگ خارجی ها در کمک (گیرم از سر ناچاری) به پیروزی انقلاب شاهد هستیم. تاکید بر این واقعیت از آنروست که هر گونه تلاش برای برون رفت از انسداد سیاسی که اکنون کشور به آن دچار است باید با نگاه به این واقعیت قرار گیرد که هر نیرویی که بخواهد ج.ا. را برانداخته و انقلاب را ادامه دهد نمی تواندو نباید هم زمان در تلاش برای سرنگونی ، مستقیما در آتش مبارزه بر علیه قدرتهای خارجی فعال در امور ایران بگذار که آن قدرتها استعماری باشند ، بدمد . ایرانیان از هر قشرو طبقه وگروه اجتماعی باشند درست یا غلط نقش مهمی برای حمایت یک قدرت خارچی از گروه مدعی رهبری مبارزات ازادیخواهانه قائل هستند . نمی توان همزمان بر علیه ج.ا. و آمریکا و انگلیس و اسراییل اعلام جنگ داد و انتظار همه گیر شدن مبارزه را داشت .
فقط با مقایسه وسعت سرزمینی ایران ساسانی ، ایرانی که اعراب بضرب شمشیر از ما گرفتند و ایرانی که امروز و در یک سده اخیر تحویل گرفته ایم متوجه عمق این آرزو در جان و دل و روان هر ایرانی خواهیم شد . ایران زمان ساسانیان و قبل از حمله اعراب حدود 5/6 میلیون و ایران امروز 1.36 میلیون کیلومتر مربع است .
انحطاطی که در پی حمله اعراب به آن دچار شدیم نه فقط جغرافیایی که فرهنگی وسیاسی و اجتماعی نیز بود و امروزه متفکری مانند آرامش دوستدار را حتی به آنجا رساند که از امتناع تفکر در میان ایرانیان سخن به میان آورد و اینکه آیا این انحطاط هنوز ادامه دارد ؟ اگر ایران و ایرانی هنوز در حال سقوط آزاد به قعر هستند که باید فاتحه هر گونه تلاش را خواند ، آیا امیدی هست که بتوانیم مملکت امان را نه تنها از حکومت فقهای دزد سالار ، سفله پرور ، فاسد ، نا کار آمد و وطنفروش که یکی از دونهاد حاکم بر کشور طی قرون و اعصار و مسئول وضیعت فعلی است نجات داده ، آنرا از زیر چنگال اپوزیسیون وابسته و بازمانده سلطنت نحات داده وانقلابی را که دو سده پیش پدرانمان شروع کردند را اینبار با هدف نوزایی و نهضت روشنگری ادامه دهیم و پایه گذاری ایرانی مدرن ، مستقل و صنعتی باشیم ؟ . از یاد نبریم که ولایت فقها مانند زالویی که خون انقلاب را مکیده است حتی توانسته انقلابی به عظمت انقلاب 1357 را هم از توش و توان بیندازد و امروز حکومت مدعی انقلاب نزدیک نیم قرن بعد از در دست گرفتن حکومت مفتخر است که می تواند نفت را براحتی بفروشد ، اگر ملاک اقتدار توانایی در فروش آزادانه نفت بود که شاه روزانه چند میلیون بشکه نفت می فروخت .
مشخصات این انحطاط و یا کورسوی امید احتمالی برای نجات چیست ؟
مقدمه
یاد دارم ، زمانی گذارم به ده “فیروزه ” افتاد ، ” فیروزه ” منطقه ای بهشت آسا در اطراف شهر ” عشق آباد “است که در زمان ناصرالدین شاه ، بضرب و زور روسها به تزار زمان تحویل داده شد . مردم این منطقه که علیرغم محصور بودن در میان دهات و قصبات ترکمن نشین و تسلط زبان روسی در 1917تا1991 بر این مناطق ، فارس زبان مانده بودند بعد ازگذشت حدود دوقرن هنوز لهجه دری را فراموش نکرده و وقت سخن گفتن ، کلمات فارسی به مانند دانه های درو گوهر از دهانشان میغلطید. کدخدا و بزرگ ده فیروزه با دانه های اشک در چشم بتلخی از آن جدایی و اینکه مام وطن آنان را از خود رانده بود سخن می گفت .
امرز نغمه آهنگهای زیبای قفقازی ، رقص پسران و دختران جوان آذربایجان ، گرجستان ، ارمنستان ، چچنستان و … برای ما بیش از اینکه روح افزار و ممد حیات باشد ، تلخ و یاد آور جدایی پاره هایی از تن مام وطن بوسعت 300 هزار کیلومتر مربع است . جدایی بیش از سی در صد از خاک وطن ، شاید بعنوان آخرین دور شکستهای بزرگ تاریخی ، جرقه ای در ذهن ایرانیان آگاه ( و نه الزاما خرفتهای دربار شاهی و یا حوزه های مذهبی ) زد که چه باید کرد ؟
از قضا حوادث منجر به آن جدایی های تلخ تحت رهبری و عملکرد مستقیم روحانیت و سلطنت قاجار اتفاق افتاد ، دو گروه پر قدرت سیاسی که تا امروز هم تحت حمایت خارجی ها ، فضای سیاسی حاکم بر ایران را چه در بخش حاکم و چه در بخش مغلوب در دست دارند .
بر این مبنا از آخرین شکست تاریخی ما کمتر از 150 سال میگذرد و ما ایرانیان هنوز از زخمهای تاریخی بوجود آمده بر اثر شکستهای سنگین سیاسی – نظامی بهبود نیافته ایم . و بسیاری از تلاشهای نیاکان ما و حتی تا عصر حاضر برای بازگشت به عصر عظمت و بزرگی ، ایران باستان بوده و هست . این آرزو تا به آن حد برای ایرانیان جدی بود که در دوران معاصر کسانی می خواستند با بستن گاری در هم شکسته ایران به اسب تندرو اروپا به قیمت رفتن بزیر قراردادهای خفت بار رفتن ایران را بزرگ کنند ، رضا شاه زمانی به آلمان هیتلری امید داشت و بعدا گرایشات چپ معتقد بودند باید جهانوطن شده و به پرولتاریای جهانی پیوست و امروز هم روحانیت حاکم با فروش ایده موهوم بزرگ کردن ایران با پیوستن به جهان اسلام و رهبر ی کردن چنان جهان موهومی که بخودی خود جهانی پر مسئله و سراسر ادبار است می خواهد با به بازی گرفتن آرزوی دیرپای ایرانیان برای بازگشت به عظمت و بزرگی گذشته روحانیت رو بمرگ شیعه را بقیمت تباهی ایران و ایرانی از مرگ تاریخی نجات دهد . غرض اینکه ایرانیان در یکصد ساله اخیر به هر دری زده اند که ایران نوین ( بعد از قاجاریه ) را بزرگ و معظم کنند .
هر حرکتی که بخواهد ج.ا. را براندازد همزمان باید به ایرانیان نوید بدهد که طرحهایی برای بزرگ و معظم کردن ایران دارد ، رضا شاه ، محمد رضاشاه و خمینی هر کدام بنوبه خود با چنین وعده ای توانستند افکار عمومی اکثریت ایرانیان را بطرف خود جلب کنند .
تباهی از کجا آغاز شد ؟
14 قرن پیش ، هجوم و ایلغار اعراب بیایان گرد که با زور تبر، نیاکان ما را مسلمان کردند و بعدا ایلغار مغول و تتار و تیمور و بعد از همه اینها حکمرانی ایلات و عشایر که زخم عمیقی بر جان و روح و روان ایران نهاده و بنوعی برای سده ها ایرانی و ایرانی را از گذشته غرور انگیز خود دور و از شخصیت تاریخی خود تهی کرد .آثار آن همه غارت و ایلغار و تهی شدن ایرانی را از شخصیت تاریخی خود ، در اشعار و آثار حضرت فردوسی حضرت حافظ و و سایر بزرگان علم و ادب و کردار سیاسی سیاستمداران ایرانی می توان دید . حتی تفکر حاکم بر اشعار و آثار بزرگان شعر و ادب وسیاستنامه های ایرانی خود بیانگر این سرگشتگی و بی هویتی است .
یک نمونه این بی هویتی و از دست دادن شخصیت تاریخی اینکه ایرانیان و فارسی زبانان ، از معدود اقوامی هستند که نام کشتار کنند گان خود را بر فرزندان خود می نهند. آیا این خود نشان از نوعی تحقیر شدن و خرد شدن شخصیت تاریخی ما ایرانیان و فارس زبانان است ؟ بگذار طرفداران تفکر سنتی بگویند که ایرانیان بخاطر علاقه ادعایی به آل علی نام فرزندان وی را برخود نهادند در اینصورت نام چنگیز و تیمور و آتیلا و اسکندر بر فرزندان ایرانی را چگونه می توان توجیه کرد ؟ یا ممکنست بگویید ساکنان خاورمیانه تا شمال آفریقا در مقابله با ایلغار مسلمانان حجاز ، اساسا عرب شدند و هویت و حتی خاطره های قومی خود را نیز فراموش کردند ، اما اینجا یک تفاوت اساسی میان ما و آنان وجود دارد ، بنظر میرسد آنها با تغییر فرهنگ و بنیادهای قومی خود و تبدیل به ” عرب ” شدن با مشکلات هویتی کمتری دست و پنجه نرم می کنند .
اما ما ایرانیان مسلمان شده ، در تناقض میان فرهنگ آبا و اجدادی و دینی که با زور تبر بر ما مستولی شد تا کنون هم بنوعی بحران هویت دچار هستیم ، این بحران هویت در میان ما ایرانیان در اشعار خواجه شیراز و عدم قطعیت میان انتخاب عشق و عقل و نقد ریاکاری فقها و در همانحال اعتقاد به اسلام وخواندن قرآن به 14 روایت و در عین زمان عاشق می ناب و معشوق 14 ساله بودن خود نوعی ریاکاری و تضاد در فکر و اندیشه نیست ؟ و یا چرا راه دور برویم شخصیتهای بزرگ علمی – تاریخی ما که در عین تمایل به فلسفه محبور بودند از ترس خدا در آسمانها و شلاق فقها ی خدا بر روی زمین ، خود را درچهارچوب گفتمان ناکار آمدی تحت عنوان حکمت اسلامی محدود کنند ومانند ملاها امامه و دستار بر سر نهند .
حکمت اسلامی ، روحانیت اسلامی و اکنون شیعه ولایی و باصطلاح تربیت اسلامی ، فقه اسلامی و مطابق مد روز ولایت ، سیاست و حقوق بشر و فیزیک و شیمی و بانکداری اسلامی همه بیانگر فعال و زنده بودن این بحران هویت و سر درگمی میان زندگی واقعی و موهومات و تخیلات ولایی بوده و ادامه این وضعیت می تواند آخرین ضربه را به حیات سیاسی – اجتماعی ما ایرانیان بزند . بر این مبنا ایران و ایرانی یا در اینبرهمه از تاریخ خود را از خرافات و دین سیاسی و ولایت بعنوان آخرین بازمانده سنتهای سیاسی منحط و مرده ریگ سلطنت میرهاند و یا اگر نتواند ، باید مطمئن باشیم که همانطور که ولایی های فاشیست قول داده اند ایران را بزمین سوخته تبدیل کرده و نشانی از یک کشور یکپارچه به نام ایران باقی نخواهد ماند .
ادامه بحران با ظهور ” مدرنیته ” بازهم دهشتناکتر بود .
بحران هویت میان ایرانی مسلمان با خاطره های قومی خود و انسان پر از بحران اسلامی با حضورمهاجم تمدن مدرن در کشور ما که در اواخر حیات دوران قاجاریه بوقوع پیوست چند ده مقابل شد . از یاد نبریم که مدرنیته نه در دوران اولیه و سراسر ترقی و شکوفایی آن ( برای کشورهای آروپایی و آمریکا ) که در دورانی برای ما ایرانی ها بعنوان یک راه حل مطرح شد که خود دچار بحرانهای بنیادی دولتهای مدعی مدرنیته اما استعمارگر و خونریز و گوش برو برده دار شده بود و خودکشی فاستوس و کمیسر ژاور در دو رمان بینوایان و و نمایشنامه معروف دکتر فاستوس نمود ادبی این بحرانها و نیهلیسم نهفته درگفتمان مدرن بود . تمامی آثار ادبیات کلاسیک فرانسه و در سطر بسطر آن در آثار بالزاک ، فلوبر ، گی دو موپاسان و…. تضادها ی مطرح شده در تمدن مدرن بخوبی برشته تحریر در آمده است . حتی روسها هم در برخورد با تمدن مدرن ، نیهلیسم حاکم بر گفتمان مدرن را در یافته بودند و ” چرنیشفسکی ” این تناقض را در خود کشی “لاپوخوف ” در رمان ” چه باید کرد ” برخ میکشد .
وضعیت اما درایران اوائل قرن 14 بشکل دیگری بود
ما ایرانی ها که خود دچار بحرانهای بی پایان هویتی و زبانی و قومیتی بودیم برای کمک و رهایی از بحران و آویختن قبای ژنده خود بر میخ -محوری، معتبر ، دست نیاز بسوی تمدنی دراز کردیم که خود آن تمدن دچار نیهلیسم و بن بست های پایان ناپذیر شده بود و این را جز وضعیت بحران در بحران چه میتوان نامید ؟ از یاد نباید برد که بحرانی و نیهلیستی دانستن تمدن مدرن به معنای نفی توانایی های شگرف آن برای نجات ایران از ادبار دربار و حوزه های علمیه نیست .این بمعنای توجه به ویژگی های ملی و منطقه و همچنین دقت بر موضوع سوء استفاده غرب برای محدود کردن مدرنیته در چهارچوب منافع دولتهای خود است . باید در مقابل تلاش غرب برای متعلق دانستن مدرنیته بعنوان گفتمان متعلق بخود ایستاد ، مدرنیته بعنوان تئوری راهنمای عمل برای دست یابی به نوزایی و روشنگری ، گفتمانی جهانی و یکی از دستاوردهای بشری است .
بر خلاف لافزنان ولایی که اکنون با دستان تهی و درحالیکه سنتهای اسلامی – ولایی هیچ امکانی برای بهبود حیات اجتماعی در اختیار هیچکس قرار نمی دهد ، مدرنیته و دستاوردهای عظیم آن را مورد تمسخر قرار میدهند ، می توان با اطمینان گفت امروز در اوان قرن بیست و یکم ، ملتها ، ناوابسته از اینکه در کجای این کره خاکی قرار گرفته باشند برای نجات و تعالی و ترقی ، هنوز هم راهی بجز دستیازی به تمدن مدرن و مدرن شدن ندارند .
آمیز مرندی و یا دکتر مرندی ؟
اخیرا دکتر مرندی که خود عنوان دکترا و سواد مغلوطش از دستاوردهای تمدن مدرن است و بدون بکار بردن این عنوان جواب سلام مخاطب را هم نمی دهد در برنامه فرزند خلف شیخ فضل الله نوری یعنی علیزاده که خود برای فرار از سنت و بدبختی های آن به لندن مهد مدرنیته پناه برده می گفت :” چه کسی گفته است راه ترقی در مدرن شدن است ! ما نباید الزاما مدرن شویم “! عجیب است ، فرزند ولایت یعنی دکتر مرندی که اسلام و آخوند مورد حمایتش تا قبل از رضا شاه جزبیان احکام خرید وفروش و صیغه وشک میان یک و دو حاصل دیگری برای جامعه نداشتند ،و اگر هم میرزای شیرزای در قضیه تنباکو دخالت می کند فقط برای گرفتن سهم روحانیت از کمپانی رژی است و بعد از گرفتن سهم ، یک پک عمیق به تنباکوی رژی نشان میزند ادعا می کند ما برای پیشرفت الزاما نباید مدرن شویم ، خب مدرن نشوید !! ، عقب مانده و بدبخت باقی بمانید و سنت را بعنوان سلاحی سیاسی بکار ببرید که نتیجه این بحران هویت را بعینه در زندگی هواداران ولایت می بینید . ، اگر نمی خواهی مدرن شوی چرا عنوان دکتر برخودت نهاده ای ؟ بگذار ترا “میرزا مرندی” بنامند و آن دیگری را میرزا علیزاده ! بگذارید بازهم در حرمهای امامهای مقدس شیعه ، تربیت شدگان سنت های ولایی در حال طواف، بقول خودتان ناموس شیعه را مورد تعرض قرار دهند و شما لاف بزنید که ولایت هوادارانش را تربیت ولایی میدهد .
“خامنه ای” در این میان کیست ؟
“خامنه ای ” مظهر و نمود بارز و اسوه بحران هویت قشری و عقب مانده ترین انسانهای ایرانی است
به بحث خود بر میگردیم : بنظر میرسد آن بحرانها و این دست یازی بسوی مدرنیته سراسر بحرانی به آن حد بر روح و روان و شخصیت تاریخی ما ایرانیان تاثیر نهاده است که فرهنگ ما ، مولد انسانها یی پراز تضاد ، سرگردان و ضعف هویتی است . مظهر تفکر و انسان طراز تفکر ولایی را در نظر بگیرید : ” خامنه ای ” که هوادارنش وی را امام بصیرت ها می نامند در حقیقت مظهر بحران هویت است ، کافور نهند نام زنگی ….” خامنه ای ” ابتدای بحران کرونا گفت : موضوع مهمی نیست با دعا و توسل حل می شود ، بعد خود حضرت اشان جز از فاصله چند ده متری با هیچکس دیدار نمی کرد ، بعد هم که سیلی واقعیت وی را بپذیرش استفاده از واکسن وادار کرد ، خود آخوندها با شلنگ و تلمبه بدست ، شروع به ضد عفونی کردن درو دیوار کردند ، بعد موضوع بوسیدن در و دیوار حرم امام ها مطرح شد( اینها همه بیانی از بحران هویت در مقیاسی توده ای است که خامنه ای برای ادامه سوء استفاده از نیروی توده ها بعنوان فاکتوری سیاسی به آن تن داده و خود راهم معتقد و مجری این اعتقادات خرافی اعلام میکند ) بعد گفتند از آمریکا و انگلیس واکسن وارد نمی کنیم ، نهایتا کفاشف به عمل آمد که از این دو کشور واکسن وارد شده و برای مسئولین در جه اول استفاده شده و در این میانه تا وقتیکه خامنه ای بضرب و زور کشته شدن مردم به نتیجه تزریق واکسن برسد ، گورستانها از اجساد زن و مردو پیر و جوان پر شد ، شما ممکنست بگویید که انسانها در تجربه می آموزند ، اما یکم اینکه تجربه کردن دولتمردان بقیمت جان و مال مردم تمام میشود و دواینکه این عدم شناخت ناشی از بحران هویتی است که خامنه ای به آن دچار است ، وی و اطرافیانش ابتدائا و حقیقتا به دعا وتوسل و شاید هم طب سنتی و روغن بنفشه امید داشتند ، توهم خامنه ای و ولایی ها و امید آنان بدعا و توسل بطور مستقیم ریشه در بحران هویت این رهبر متوهم و طرفداران وی دارد .اینان چون جهان را نمی شناسند طبیعتا ، جای خود را در این جهان نمی دانند . بخاطر اینکه نفع اینها در عقب مانده بودن است و از سوی دیگر نیازهای زندگی ، نیازهای حکمرانی و دفاع از حکومت خود آنان را بسوی استفاده امکاناتی میبرد که تماما بر آمده از یک گفتمان ضد خرافات و ضد ولایت و ضد دخالت دین در امور سیاسی یعنی گفتمان مدرن است . ایران امروز تحت حاکمیت مستقیم ایرانی های غرق در بحران هویت است و قطعا نمی توان از چنین انسانهایی انتظار حکمرانی بهینه را داشت . از یاد نبریم که عین همین بحران هویت در زمان شاه هم عمل میکرد ، شاه خود را مترقی و مدرن و سر آمد تجدد میدانست و در همان حال در پاسخ به سئول ” اوریانا فالاچی ” در مورد عقل زنان ، مستقیما همسر خود فرح را که در آن مصاحبه حضور دارد مورد توهین قرار میدهد ، شاه از یکسو مخالفان خود را ارتجاع سرخ و سیاه می نامید و از دیگر سو ، می گفت که زمان فرو افتادن از اسب ، قمر بنی هاشم وی را نجات داده است و …. این نوع سرگردانی میان هویت های مختلف در جز بجزء رفتار سیاسی و زندگی اجتماعی هر بنی بشری تاثیر گذار است تا چه برسد به قشری که رهبری سیاسی یک کشور را در دست دارد . نقش خداگونه ای که طرفداران خامنه ای بعنوان امام بصیرتها و انسان فهیم و صاحب تفقه برای وی قائل هستند نوعی فرار از واقعیت و گریز از این حقیقت است که انسان ولایی و رهبر آنان خامنه ای ، در میانه تضادهای بی پایان قرار گرفته اند و دائما باید در جنگ و گریز با دنیای واقعی و جهانی باشند که آنانرا بسویی که خود می خواهد هل میدهد و شکی نیست که انتخاب در حال اضطرار ، ضعیفترین و پر هزینه ترین انتخابهاست و اینست وضعیتی که ج.ا. و امام مثلا بصیرتها و ولایی های درمانده در دنیایی بشدت متحول در آن گرفتار آمده اند.
وضعیت انسان ایرانی بظور اعم ووابسته به اینکه متعلق به کدام قشر و طبقه اجتماعی باشد با شدت وضعف مدتها ست که به این گونه است
امروز اقشار سنتی و رهبری سیاسی آنان خامنه ای و هواداران آنان در وجوه مختلف تبلور عینی بحران هویت و دارای بیشترین حد از این بحران هستند .
عدم شناخت جهان و توهم نسبت به جهانی که در آن قرا گرفته این خود را در جای بجای رفتار سیاسی – اجتماعی ولایی ها نشان میدهد و موجب وارد آمدن ضربات جدی به منافع ملی شده و رهبران ج.ا. از خمینی تا رفسنجانی و خامنه ای و یک دوجین هواداران مکلای آنان مرتکب اشتباهاتی می شوند که تن به خیانت میزند . ولایی ها و در راس آنان ” خامنه ای ” مصداق بارز و عصاره بحران هویت انسان ایرانی است . عدم شناخت جهان ، بر آمده از بحران هویت که اقشار سنتی و رهبری سیاسی آنان یعنی روحانیت ولایی ، خود را در هر حرکت سیاسی اینان نشان میدهد ، از برخورد با تحریمها ، برخورد با پایه گذاری اقتصاد غیر نفتی ، برخورد با تعدیل ساختاری و … البته همراه با بحران هویت خامنه ای و یارانش ، تسلیم شدن به منافع کوتاه مدت قشری ، جناحی و طبقاتی نیز نقش مهمی در اشتباهات خیانت آمیز روحانیت دارد .
میگویید چرا این قشر پر خطا 40 سال است بر سر کار است ؟ بسیار ساده است قاجاریه و شاهان فاسد و خیانتکارش بیش از صد سال بر سر کار بودند ایا آنان را می توان مترقی نامید ؟ ، سقوط یک نظام سیاسی به عوامل متعدد ، سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی ملی و بین المللی وابسته است و از سوی دیگر هر موجود زنده وقتی که با بحران حیات و ممات روبرو میشود برای زنده ماندن دست به هر اقدامی میزند اما باید دید این اقدامات چه بهایی رابر جامعه تحمیل کرده و نهایت آن چه خواهد شد ، جلبکی که برای زنده ماندن و ادامه حیات خود را بدور درختی سربفلک کشیده می پیچاند ، قطعا اوج خواهد گرفت ، اما ادامه حیات جلبک همراه با تهی کردن آن درخت تنومند و قطور وسربفلک کشیده است و ممکنست بقیمت فرو افتادن درخت نیز تمام شود و جلبک ودر خت یکسره با هم نابود شوند ،اینست حکایت انقلاب اسلامی با کشور ایران بعنوان آخرین بازمانده از یک امپرا طوری تاریخی … ولایت مانند یک سلول سرطانی است که بقیمت به نابودی کشاندن میزبان خود یعنی ملت ایران بر شد و حیات ادامه میدهد ، ملت ما بعد از دهها دوره شیمی درمانی برای رهایی از این سلول سرطانی به یک جراحی عمیق یعنی ” انقلاب ” نیاز دارد . رفرم و شیمی درمانی ها جواب نداد راه حل ما ایرانیان انقلاب است ، انقلابی که ادامه مشروطیت ، جنبش ملی کردن نفت ، حرکت پر افتخار جوانان انقلابی در سال 1348 و انقلاب 1357 است .
آیا استبداد رضا شاه در یک دوره کوتاه 16 ساله باعث آن نشد که شکست خفت بار حمله متفقین و تبعید بازهم خفت بارتر وی از ایران بر ما تحویل شود ؟ فروریختن یک ساختار سیاسی- اجتماعی قطعا در یک لحظه رخ میدهد اما نتیجه و بر آمده از وجود یک بحران طولانی است . عصایی که در آن تمثیل تاریخی، حضرت سلیمان بر آن تکیه داده بود در یک لحظه در هم شکست اما سالها بود که موریانه ها آدر حال تهی کرده آن بودند .
دیگر اقشار نیز بنوعی به این بحران هویت دچار هستند :
کسانیکه در خارج از ایران و بخصوص در اروپا زندگی می کنند ، بسیار شاهد بوده اند که ایرانیان که به خارج از کشور مهاجرت می کنند بسیار زود شروع به وداع با فرهنگ و زبان خود کرده و کلماتی حتی بصورت غلط را از زبان جامعه میزبان را وارد محاوره خود می کنند . حتی نام ایرانی فرزندان خود را با تلفظ غربی تلفظ می کنند ، شاید ایرانیان از معدود ملتهای جهان باشند که کسانی از آنان خواهان بمباران و تحریم کردن کشور خود توسط خارجی ها شده اند و در مقابل هم حاکمین وقت با کمک خارجی ها هوطنان خود را شکنجه وسربه نیست کرده اند . یک حزب اللهی احساسات عمیقتری به یک حزب اللهی لبنانی و یا عراقی نسبت به هموطن غیر حزب اللهی خود دارد و حاضر است ایرانی غیر حزب اللهی را برای شکنجه شدن بدست یک عراقی و لبنانی ولایی بدهد . حزب اللهی ها نان مدرنیته را می خورند و حلیم سنتکرایی دروغین را هم میزنند و این خود موجد بحرانبی عمیق در شخصیت اینان است ، اختلاس های منزجر کننده ، شکنجه های باور نکردنی از قبیل خواباندن زندانیان در جعبه هایی بمانند تابوت ، تجاوز به دختران باکره با بهانه اینکه مبادا به بهشت بروند ، لواط صاحب منصبان منادی حجاب برتر ، اینها همه بیانگر بیماری هویتی ، این انسانهای نگون بخت است که در عین حال بر سرنوشت ملتی حکم میرانند و زمینه نابود کردن ایران با در انداختن آن به جنگ داخلی هم وجود دارد .
فرهنگ ما ایرانیان تحت تاثیر شکستهای تاریخی و غالب شدن یک دین و آیین بضرب شمشیر ، مولد انسانهای پر از تضاد فکری و هویتی شده است و ما ایرانیان سعی داریم این تضاد را بدرجه فضیلت رسانده و تحت عنوان زدن پل میان عقل و عشق و اینکه گویا ما توانسته شاهکار کرده و با کمک اسلام و شیعه راه حلی منطقی برای آشتی دادن میان این دو پیدا کنیم ، نشان دهیم . روحانیت و حوزه سعی دارد این وضعیت متضاد و پر از تناقض را تحت عنوان خدمات متقابل ایران و اسلام به مخاطب حقنه کند . اما واقعیت اینست که هیچ انسانی و فرهنگی تحت حاکمیت یک گفتمان متناقض نمی تواند مولد فکر و اندیشه و تئوری های بدیع باشد . حرکات متهورانه ایرانیان تحت سرپرستی ج.ا. در جنگ با عراق از یکسو بر آمده از اندیشه مدرن دفاع از ملت واحد ، زبان و دولت واحد و جغرافیای سیاسی است که خود پدیده ای مدرن است واز سوی دیگر هر موجودی که تحت تهدید هویتی و هست و نیست قرار بگیرد الزاما از خود دفاع خواهد کرد . می خواهم بگویم ایرانیان تحت سرپرستی هر نظام دیگری بغیر از ج.ا. ، درصورت مورد حمله قرار گرفتن با همین شدت و حدت درجنگ شرکت کرده و از کشور خود دفاع میکردند .
اما درکنار این دفاع از هست و نیست که خود واقعیتی است ، شیفتگی بیمار گونه روشنفکران ایرانی ( بجز ملی گرایان مصدقی و چپ های مستقل ) از هر نحله فکری آن به اندیشه های بیگانه بیانگر این ضعف شخصیت و بی هویتی ملی است . کمونیستهای ایرانی علیرغم فداکاری های مثل زدنی در دفاع از حقوق مردم ، اما چنان عاشقانه با مارکسیزم – لنینیزم که در حقیقت نسخه روسی مارکسیزم و برای دفاع از منافع ملت روس تدوین شده بود در آمیختند که در زمان اشغال ایران در زمان جنگ دوم جهانی تن به پذیرفتن حمایت سرباز خارجی از خود و در کشور خود برای مقابله با دولت حاکم دادند . این عملکرد حزب توده در آن روزها نیز در فضایی صورت گرفت که نظام حاکم نیز چنان به ننگ وابستگی تا بن دندان به خارجی آلوده بود که پذیرفتن حمایت قشون خارجی از سوی چپ قابل فهم است ! شاید رهبران حزب توده که حمایت ارتش سرخ را در راهپیمایی 5 آبان 1323 بر علیه دولت ساعد پذیرفت با خود این استدلال را میکرد که وقتی که قرار است رژیم انگلیسی مار ا بکشد ما چرا نباید از شوروی کمک بکیریم ؟
رو حانیت ایرانی چنان عاشقانه به اسلام دل باخته که از خود فرزندان حقیقی پیامبراسلام هم مسلمانتر است و چنان بر بر پا نگهداشتن احکام اسلامی تاکید دارد که که در هیچیک از کشورهای اسلامی شاهد آن نیستیم .
شیفتگی افراطی ما ایرانیها در پذیرش مکاتب گوناگون خود دقیقا بیانگر بی هویتی و ضعف شخصیتی است که خود را در تبدیل شدن بدنباله تفکرات مختلف نشان میدهد . روشنفکران و رهبران سیاسی هم از درون همین مردمی برخاسته اند که نام قصابان خود را بر فرزندان خویش می نهند و شاعر نامی اشان قرآن را در 14 رویات می خواند و فلاسفه اشان مانند مانند بوعلی سینا و خیام و ملاصدرا نهایتا ، فلسفیدن خود را چهارچوب الله محدود کرده و نام ملا و حکیم بر خود می نهند و نهایتا اینکه خر خوب خدا و ملا و فقیه خد ا شده و عمامه و دستار بر سر می نهند . …..
مسلمان ایرانی جزو افراطی ترین مسلمانان ، کمونیستهای ایران جزء سرسپرده ترین کمونیستها که درراه آن عقیده جان و مال و زندگی خود را میدادند و غربگرایان ایرانی را هم که می بینیم که مثلا در دفاع از آمریکا چنان راه افراط می پیمایند که مثلا در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ ، گویا او پدر و ملانیا مادر معنوی اینان بود .
در صورتیکه مثلا در روسیه ، کمونیستها بنا بر منافع تاریخی خود نسخه مارکسیزم – لنینزم را ابداع و در چین همین مارکسیزم- لنینیزم ، تبدیل به م.ل. مائوتسه دونگ اندیشه می شود .
بخش مهمی از تلاشهای ما ایرانیان در دوران ورود مدرنیته به ایران نوعی اعتماد مطلق به این گفتمان بوده که متاسفانه خو درا در سرسپردگی دو دولت پهلوی به کشورهای مدعی سردمداری تفکر مدرن نشان داد. و بعد از سقوط پهلوی ، ملاهای حاکم بر ایران ملی گرایی را ننگ و افتخار خود میدانند که در خدمت جهان وطنی اسلامی باشند . ، آیا اینها همه بیانگر این نیست که ما ایرانی ها در بحران هویت دست و پا میزنیم ؟
تنها جریانی که سعی کرد خود را از این تضادها رهانیده و تفکر مستقل و ملی ایرانی را بنیادنهد ، تفکر دکتر مصدق بود که چنان مورد حمله آخوند و مکلا و حزب توده قرارگرفت که اثری از آثار آنهم باقی نماند . از یاد نبریم که حتی دولت شوروی هم طلاهایی را که به دولت ایران بدهکار بود نهایتا به دولت زاهدی تحویل داد و برای برون رفت دولت دکتر مصدق از بحران هیچگونه همراهی با آن دولت ملی نکرد .
نجات دهنده از راه میرسد :
ایران بعد از شکستهای خفت بار ترکمن چای و گلستان که می توان آنرا ضربه نهایی به مملکتی کوچک و حقیر بازمانده از یک امپراطوری بزرگ دانست ، در حال سقوط کامل و افتادن بورطه تجزیه و تقسیم شدن به مناطق نفوذ کشورهای بزرگ بود . و در این میان روی آوردن به تمدن مدرن آنهم با مشخصاتی و ویژگیهایی که گفتیم بود که امکان دست یازیدن به تلاش برای نجات کشور از در غلطیدن به دامن فروپاشی و تجزیه را فراهم آورد ، البته نقش دوعامل خارجی بعنوان مکمل عامل داخلی در این میانه را نباید نادیده گرفت و آن فروپاشی تزاریسم در روسیه و بر سر کار آمدن بلشویکها در آن کشور و نیاز انگلستان برای کمک به بوجود آمدن کشوری متمرکز و قابل اعتماد برای مقابله با پیشروی نیروی تازه بر سر کار آمده بلشویکی در آسیا ی میانه و خاور میانه بود .
تلاش ایرانیان از چه زمان آغاز شد ؟
انقلاب مشروطه در حقیقت تلاشی تاریخی برای جلوگیری از افتادن مام وطن بورطه تجزیه و تلاشی با تاسی و کمک گرفتن از تئوری دولت – ملت و دست یازی به دولت و حکومت مدرن بود که خود از انقلاب فرانسه و گفتمان مدرن الهام میگرفت ، و این راهی بود که روسها در همان سالها با دست یازیدن به انقلاب اکتبر آغاز کرده بودند بر این مبنا نهضت مشروطه خود تحت تاثیر مستقیم وقوع دو انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر برای برپایی یک دولت مدرن بود . اما توجه به این نکته بسیار مهم است که همه انقلابهای مدرن با توجه به دورانی که در آن بوقوع رسیده اند و آن عصر حاکمیت ساختار سرمایه داری در مقیاسی جهانی است فارغ از ادعاهای رهبری این انقلابات ، به استقرار و نضج بیشتر ساختار سرمایه داری در کشور خود منجرشده اند ، این موضوع در انقلاب فرانسه اثبات شد ، در انقلاب اکتبر علیرغم حاکمیت ضد سرمایه ترین کمونیستها که معتقد بودند برای رسیدن به اهدافشان حتی گردش فصول را برهم خواهند زد در درون ساختار اقتصادی – اجتماعی ، طبقه متوسطی شکل گرفت که ضد کمونیست وبعد موجد انقلابهای رنگی و سرمایه سالارترین اقشار کشورهای خود شد ند ، این حقیقت در چین به اثبات رسید و درایران هم دولت پاکدست احمدی نژاد و دولت سید محرومین ابراهیم رئیسی ، خود به مجریان وحشتناکترین سیاستهای نئو لیبرال و شوکهای قیمتی تا 1000% تبدیل میشوند .
بازهم نگاهی به گذشته :
همکاری های سفارت بریتانیا با مشروطه خواهان در حقیقت نوعی کمک به پیدا کردن پایگاهی مطمئن در مبارزه با دولت نوپای شوروی بود و در این میان ایرانیان نیز برای فرار از قاجاریه ، ناامنی و فروپاشی و تجزیه ، کمکهای انگلیسی ها را بجان و دل خریده و بعضی گرایشهای سیاسی تا آنجا پیش رفتند که به عامل و سر سپرده آنان تبدیل شدند . اما هسته اصلی و موتور محرک نهضت بعنوان یک گفتمان که تئوری و عمل را همراه باهم داشت بدنبال پاسخ دادن به کدام سئوال بود ؟
پایان بخش اول
Leave a Reply