در بهار سال ۲۰۲۵، جنگی دوازده روزه میان اسرائیل و ایران ــ یا دقیقتر بگوییم، میان اسرائیل و زیرساختهای نظامی، هستهای، و امنیتی جمهوری اسلامی ــ آغاز شد؛ جنگی که اگرچه در ظاهر محدود باقی ماند، اما نشانهای هشداردهنده از انتقال رویارویی تاریخی این دو دشمن آشتی ناپذیر به مرحلهای تازه و بیپروا بود. حملات اسرائیل به تأسیسات حساس در کرج، اصفهان، دزفول، و تهران، ترورهای هدفمند، و عملیات سایبری علیه سامانههای دفاعی ایران، همگی حامل این پیام بودند که اینبار تلآویو نهتنها برای مهار جمهوری اسلامی، بلکه برای پایاندادن به موجودیت آن برنامهریزی کرده است.
این گمانه که اسرائیل این بار برای سرنگونی ج.ا. آمده بود آنجا تقویت میشود که در همان روزهای حمله ، فعلیتهای تبلیغاتی ” رضا پهلوی ” درست به مانند آنکه مشغول یک کارزار انتخاباتی است تشدید شده بود و حتی در زمان حمله اسرائیل به ایران به پاریس رفته بود ( همان شهری که آیت الله خمینی در بحبوحه سقوط نظام شاهنشاهی در سال 1979 از آنجا به ایران پرواز کرد ) ، نخست وزیر اسرائیل ” بنامین نتانیاهو ” چند روز قبل از آغاز حمله دائما با جمله ” دیدار بزودی در تهران ” و پس از آغاز حمله با فراخواندن مردم ایران به شورش بر هدف خود که خواهان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی است صحه گذاشت .
در ظاهر، اسرائیل در مسیر تحقق یکی از آرزوهای دیرینهاش قرار گرفته است: تضعیف، بیثباتسازی، و شاید در نهایت، سرنگونی نظامی که آن را تهدیدی وجودی تلقی میکند. اما این پیروزی احتمالی با بهایی همراه است که کمتر در محاسبات استراتژیک اسرائیل به آن توجه شده: از دستدادن ایران و البته نه فقط رژیم سیاسی حاکم بر آن ، بلکه از دست رفتن یک ملت و یک جغرافیای سیاسی
در واقع، اگرچه جمهوری اسلامی ممکن است در آیندهای نهچندان دور، در پی فشارهای اقتصادی، نارضایتی داخلی، و حملات خارجی فروبپاشد، اما در حافظهی تاریخی ایرانیان، نام اسرائیل بهمثابهی نیرویی مخرب، متجاوز و تحقیرگر ثبت خواهد شد. این خطر وجود دارد که اسرائیل، با اقدامات خود، رابطهای را با ملتی قطع کند که حتی پس از سقوط نظام نیز دیگر قابل ترمیم نباشد.
این مقاله به بررسی این پرسش اساسی میپردازد:
آیا اسرائیل، در مسیر نابودی جمهوری اسلامی، ناخواسته آیندهی خود را در کنار ایرانی مستقل و آزاد قربانی میکند؟
پاسخ به این پرسش مستلزم بازاندیشی در نسبت میان امنیت کوتاهمدت و منافع بلندمدت، و میان دشمنی با یک رژیم و دشمنی با یک ملت است.
«تسلط بر جنگ سایه ها »
در دو دههی گذشته، اسرائیل توانسته است مهارت بیسابقهای در اجرای عملیاتهای اطلاعاتی، سایبری و تروریسم هدفمند از خود نشان دهد؛ نوعی از جنگ که مرز میان صلح و نبرد، و مرز میان خاک خودی و دشمن را عملاً بیاعتبار کرده است. این “جنگ در سایه” حالا دیگر نه صرفاً مکمل، بلکه جایگزین عملیات نظامی سنتی شده است ــ جنگی بدون لشکرکشی، اما با اثربخشی بالا.
در این چارچوب، موساد موفق شده است به بخشهایی از عمیقترین و محافظتشدهترین ساختارهای امنیتی جمهوری اسلامی نفوذ، مختل یا منهدم کند. ترور فخریزاده (معمار برنامهی هستهای ایران)، انفجار در نطنز، خرابکاری در تأسیسات کرج و اصفهان، استخراج اسناد هستهای از قلب تهران، و جنگ سایبری علیه زیرساختهای دفاع هوایی، همگی نشان از یک راهبرد منسجم، دقیق، و جسورانه دارند.
مهمتر از توان عملیاتی، موفقیت اسرائیل در شکستن پرستیژ اطلاعاتی جمهوری اسلامی است؛ امری که به تزلزل درونی ساختارهای امنیتی ایران و فرسایش مشروعیت آن در برابر افکار عمومی منجر شده است. برای نخستین بار، نظامی که همواره در فضای داخلی بهعنوان «قلعهی نفوذناپذیر» تصویر میشد، بهمثابهی یک هدف آسیبپذیر و حتی نفوذپذیر از درون به نمایش درآمد.
بر اساس تحلیل مؤسسه رَند ، عملیات موساد در سال ۲۰۲۵ با دقتی بیسابقه انجام شد؛ این حملات ساختارهای فرماندهی و کنترل را در عمق خاک ایران هدف قرار دادند و بنا بر گزارشها، روحیهی نخبگان نظامی ایران را بهشدت متزلزل کردند.
علاوه بر این، اسرائیل توانسته است با محدودسازی دامنهی پاسخ ایران، بدون آنکه مستقیماً درگیر جنگ تمامعیار شود به اعتبار رژیم اسلامی ضربه بزند .
استفاده از گروههای نیابتی ضدجمهوری اسلامی در کردستان عراق، جمهوری آذربایجان، و حتی در داخل خاک ایران، موجب شده است که هزینهی این جنگ برای اسرائیل پایین و بازده آن بالا باقی بماند.
برای تلآویو، این عملیاتها صرفاً ابزار بازدارندگی نیستند، بلکه گامهایی تدریجی برای مهار، تضعیف و نهایتاً فروپاشی رژیم ایران هستند ــ رژیمی که همزمان یک تهدید هستهای بالقوه، حامی اصلی حزبالله، و یک بازیگر ضداسرائیلی در منطقه تلقی میشود.
بنابر این ، جاییکه موفقیت نظامی و اطلاعاتی به اوج خود میرسد، پرسش بنیادی مقاله ما شکل میگیرد:
آیا پیروزی در این جنگ سایه وار، الزماً به دستیابی به یک ایران پسا جمهوری اسلامیِ همپیمان با اسرائیل منجر میشود؟ یا برعکس، همین پیروزیها ممکن است بذر دشمنیای را بکارند که فراتر از نظام، به جان ملت ایران نیز نفوذ کند؟ و یا اساسا ممکنست بعد از این درگیریها ایران بعنوان یک جغرافیای سیاسی واحد باقی نمانده باشد و اسرائیل و منطقه هم دچار بحرانهای بنیادی شده باشند .
، جاناتان پنیکاف، مدیر پروژه امنیت خاورمیانه اسکوکرافت ، هشدار میدهد:
«پیروزی بر جمهوری اسلامی، بدون وجود یک جایگزین معتبر، ممکن است تنها استبداد را با هرجومرج جایگزین کند.»
آیا اسرائیل فقط برای سقوط رژیم آماده شده یا برای آنچه پس از آن خواهد آمد نیز آماده است ؟
برخی در محافل اطلاعاتی و رسانهای اسرائیل، به وضوح امید خود را به ظهور رضا پهلوی یا نیروهای سلطنتطلب بهعنوان جایگزینهای “قابل پیشبینی و همسوتر با غرب” ابراز کردهاند. اما چنین سناریویی بیشتر به یک آرزوی سیاسی شباهت دارد تا یک تضمین استراتژیک. واقعیت این است که خلاء قدرت پس از فروپاشی جمهوری اسلامی، میتواند به سناریوهایی بسیار وحشتناکترمنجرشود: فعالشدن هستههای مسلح سازمان مجاهدین خلق که در صورت خلاء قدرت امکانات مسلحانه بسیار بیشتری نسبت به هواداران سلطنت خواهند داشت و دشمنی خونین هواداران سلطنت و اعضای سازمان مجاهدین خلق ، درگیریهای قومی و تجزیهطلبانه در کردستان یا آذربایجان ایران، و حتی دخالت مستقیم دولت الهام علیاف ، برای پیشروی در خاک ایران و مناطق آذریزبان ایران با حمایت نظامی ترکیه. ،.
چنین سناریوهایی نهتنها با منافع بلند مدت اسرائیل هم راستا نیستند، بلکه میتوانند به هرجومرجی تمامعیار در مرزهای شمالغرب ایران و در همسایگی کردستان عراق منجر شوند؛ هرجومرجی که حاصلش نه یک کشورِ متحدِ اسرائیلوضدجمهوری اسلامی، بلکه ایرانِ فروپاشیده،پر از گروههای مسلح و بیثبات خواهد بود.
گزارشی از اندیشکده چتم هاوس تأکید میکند که بیثباتی پس از فروپاشی میتواند به قدرتگیری بازیگران تجزیهطلب و مسلح، بهویژه در استانهای غربی و شمالغربی ایران منجر شود.
از همینرو، باید پرسید:
آیا ممکنست عملیات نظامی و نفوذ امنیتی ، بدون داشتن راهبردی برای تبدیل پیروزی های نظامی به دستاوردهای سیاسی ، به یک شکست استراتژیک منجر شود؟
یا بزبان دیگر آیا اسرائیل فقط برای فروپاشی جمهوری اسلامی آماده شده، یا برای آنچه پس از آن خواهد آمد نیز آماده است ؟
از یاد نبریم که برخی ناظران اسرائیلی، بهویژه در محافل راستگرا، چشم امید به اپوزیسیون آمریکا محور که طبیعتا متحد اسرائیل هم هستند چشم دوخته اند ؛ گزینهای که از نگاه آنان، میتواند ایران را به سوی حکومتی سکولار، غربگرا و کمخطرتر برای اسرائیل هدایت کند. اما این تصور، نهتنها با واقعیت میدانی همخوانی ندارد، بلکه متکی بر پیشفرضهایی است که فاقد پشتوانهی عینیاند. هیچ تضمینی وجود ندارد که فروپاشی جمهوری اسلامی به تثبیت قدرت در دست نیروهای متحد، مدنی یا غربگرا بینجامد.
آنچه محتملتر است، شکلگیری خلأیی از قدرت است که در آن نه تنها بازیگران مسلح داخلی ــ مانند سازمان مجاهدین خلق یا گروههای جداییطلب کُرد و آذری ــ فعال خواهند شد، بلکه دولتهایی مانند جمهوری آذربایجان، با حمایت مستقیم ترکیه، و احزاب مسلح کرد برای تغییر مرزهای ایران تلاش خواهند کرد.
در چنین وضعیتی، دیگر شاید حتی نتوان از «ایران» بهمثابه یک واحد سیاسی و ملیِ منسجم سخن گفت.
جنگ داخلی، در کشوری با این میزان از تنوع قومی، جغرافیای شکننده، و حافظهی تاریخی از جنگ و تجزیه، میتواند منجر به فروپاشی هویت ملی و زوال مفهوم ملت ایران شود.و درست در همین جا ، مسئله برای اسرائیل بهکلی دگرگون میشود:
پیروزی علیه رژیم تهران، ممکن است به جای آنکه ایران را برای اسرائیل از دست آیت الله ها “نجات” دهد، آن را برای همیشه نابود کند.
اسرائیل در میان دریایی پر از خون غرق خواهد شد :
اسرائیل و موج دوم انقلابهای اسلامی
هر خلاء قدرت در جغرافیایی بوسعت آسیای میانه تا خاور میانه و کشورهای عربی اسلامی تا شمال آفریقا به قدرت گیری مسلمانان بنیاد گرای شیعه یا سنی منجر خواهد شد ، این ادعا مستند به پروسه ای است که از 1979 در ایران شروع ، روندی روبرشد داشته و محتملا ادامه خواهد یافت . اگر در سال 1979 ، بنیادگرایان فقط در کشور ایران به حکومت رسیدند ، اکنون درکشورهای افغانستان ، سوریه ، ترکیه ، یمن ، در بخشهایی از لیبی اشکالی از مسلمانان بنیاد گرا در قدرت بوده و در لبنان و عراق شیعیان متحد جمهوری اسلامی در قدرت سیاسی نقشهای مهمی داشته ودر مصر وکشورهای آسیای میانه مسلمانان بنیاد گرا بطور فزاینده ای در کمین قدرت نشسته اند .
بر این مبنا در حالی که اسرائیل خود را مشغول طراحی دقیق عملیاتهای خرابکارانه، ترورهای هدفمند، و جنگ سایبری برای تضعیف و نابودی جمهوری اسلامی کرده است، روندی عمیقتر و ریشهدارتر در حال شکلگیری در ژئوپلیتیک منطقهای است؛ روندی که ممکن است نه تنها اهداف اسرائیل در ایران را بیاثر کند، بلکه موجودیت اسرائیل را در میان دریایی از تحولات انقلابی و اسلامگرایانه به خطر اندازد.
تجربهی جنبشهای سیاسی – اجتماعی و یا “بهار عربی” در سال ۲۰۱۱ و حتی در ایران در سال 1979، که در ابتدا نوید دموکراسی و اصلاحات را میدادند و در بسیاری از کشورهای عربی و ایران به قدرتگیری نیروهای اسلامگرایی منجرشد که هویت خود را در گفتمان اخوانالمسلمین و یا بنیاد گرای شیعی ، ضدصهیونیسم، و ستیز با نفوذ غرب تعریف میکردنداثبات کرد که هر چند که شروع این حرکات با نیروهای غربگرا و طبقه متوسط ضعیف این کشورهاست اما برنده نهایی این حرکات نهادهای سنتی قدرت مانند ارتش،روحانیت و یا سایر احزاب و جریانات بشدت ضد دموکراتیک هستند .( در ایران برنده نهایی خمینی ، در عراق شیعیان و سنی های بنیاد گرا وداعش ، در یمن حوثی ها ، در سوریه احمد الشرع ، در افقانستان طالبان ، در مصر ابتدا اخوان المسلمین و بعد از کودتا بر علیه محمد مرسی ؛ ارتش برنده نهایی خلاء قدرت شد) .سرکوب این جنبشها از سوی حکومتهای نظامی، یا قدرتهای خارجی، شاید برای مدتی موازنه را حفظ بکند، اما بذرهای خشم، سرخوردگی و میل به تغییر ساختاری هنوز زندهاند — و بهزودی ممکن است در قالب موج دوم، بسیار عمیقتر و انفجاریتر بازگردند
از یاد نبریم که اسلام گرایانی که در سال 1979 قدرت را در ایران در دست گرفتند یکبار در سال 1963 ، سرکوب خونینی را تجربه کرده بودند .
در این چشمانداز، خاورمیانه و شمال آفریقا ــ از خلیج فارس تا مراکش و حتی آسیای میانه ــ می توانند با انقلابهایی روبهرو شوند که دیگر نه اصلاحطلب، بلکه رادیکال، ضدغربی، و عمیقاً اسلامی خواهند بود. در چنین شرایطی، اسرائیل به جای آنکه از خلأ ناشی از سقوط جمهوری اسلامی بهرهبرداری کند، با پیامدهای استراتژیک خطرناکی از جمله موارد زیر مواجه خواهد شد
– محاصرهی ژئوپلیتیکی اسرائیل از سوی دولتها یا جنبشهایی با ایدئولوژی اسلامی هویت محور
-حذف تنها ملت تاریخی ـ تمدنی منطقه (ایران) که پتانسیل همزیستی بلندمدت با اسرائیل را داشت
تقویت گفتمانهای ضداسرائیلی، نه فقط در سطح حکومتها، بلکه در لایههای اجتماعی جوامع عربزبان و ترکزبان منطقه
در واقع، ایران تنها کشور مسلمان منطقه است که نه از روی وابستگی سیاسی، بلکه بر پایهی تاریخ، فرهنگ، و قدرت تمدنی، میتواند در آیندهای بدون جمهوری اسلامی، بدل به یک شریک راهبردی برای اسرائیل شود. اما اسرائیل، با تمرکز صرف بر براندازی و تخریب ، و بیتوجهی به ساختن رابطهای معنادار با ملت ایران، شاید این فرصت را بسوزاند
در چشماندازی که تمام اطراف اسرائیل با انقلابهای سراسری، نهادهای ضعیف، و ایدئولوژیهای دشمنمحور پر شده است، این کشور باید از خود بپرسد:
آیا نابودی ایران، به قیمت تضعیف جدی امنیت اسرائیل در پروسه ای میان مدت تمام نخواهد شد؟
آمریکا ، سازمان سیا ، محمد رضا شاه وام آی سیکس در سال 1953 در ایران بر علیه دکتر مصدق دست به کودتا زدند و می توان گفت که این کودتا یکی از عوامل تاثیر گذار بر وقوع انقلاب در سال 1979 شد که سرنوشت ایران و منطقه را تغییر داد و آمریکا و غرب را دچار دردسرهای اساسی کرد . عملیات نظامی امروز ” بنیامین نتانیاهو ” در غزه ، فلسطین و اکنون هم در ایران آهسته آهسته و در آینده ای نه چندان دور موجب تغییرات اساسی در جغرافیای سیاسی منطقه و حتی آسیای میانه خواهد شد ، مسلمانان بینادگرای بسیاری از کشورها به فکر کسب قدرت سیاسی شده و جهان دچار بحران را بازهم بحرانی تر خواهد کرد .
«جمهوری اسلامی قبل از مرگ، میتواند منطقه را با خود بکشد»
تمامی فرضیاتی که تاکنون بررسی شد ــ از سناریوهای فروپاشی جمهوری اسلامی، تجزیهی سرزمینی، خلأ قدرت، و چشمانداز محاصرهی اسرائیل در میان انقلابهای نوظهور اسلامی ــ جمهوری اسلامی را چونان پدیده ای رو به زوال، سرد، و منفعل به تصویر کشیدند. اما این نگاه، یک ضعف تحلیلی جدی دارد: نادیده گرفتن خصلت واکنشی، خشونتبار، و آخرالزمانی یک رژیم ایدئولوژیک که در آستانهی نابودی قرار گیرد.
روزنامه گاردین هشدار داد:
«تحلیلگران بیم آن دارند که جمهوری اسلامی، هرچه به پایان خود نزدیکتر میشود، تمامی توان نظامی و نیابتی باقیماندهاش را در قالب یک واکنش گسترده و آتشین آزاد کند.»
برخلاف رژیمهایی مانند صدام یا قذافی، جمهوری اسلامی پیش از هر چیز یک پروژهی انقلابی نظامیمحور است. ساختار قدرت آن، حتی در لحظههای فروپاشی سیاسی، میتواند تا مدتی انسجام نظامی خود را حفظ کند، و در این فاصلهی زمانی، بهجای تسلیم، به سمت انتقام و ویرانی متقابل حرکت کند.
در یک چنین وضعیت پرشتابی، جمهوری اسلامی پیش از آنکه کنترل خود را از دست بدهد، ابزارهایی در اختیار دارد که منطقه و حتی فراتر از آن را دگرگون خواهد کرد:
شلیک انبوه موشکها به پایگاههای نظامی آمریکا در عراق، قطر، بحرین و کویت
هدف قرار دادن تأسیسات نفتی عربستان، امارات، و کویت که وابسته به صادرات امن از تنگه هرمز هستند
بستن یا تهدید به بستن تنگهی هرمز، که بیش از ۲۰ درصد نفت جهان از آن عبور میکند
حملهی مستقیم موشکی به اسرائیل، نه از طریق نیروهای نیابتی، بلکه از خاک ایران، با دقت بالا و حجم بالا
آزادسازی نیروهای نیابتی منطقهای مانند حزبالله لبنان، حشدالشعبی در عراق، و انصارالله یمن برای حمله به متحدان آمریکا
در چنین سناریویی، منطقه نه بهسوی آزادی و دموکراسی، بلکه بهسوی آشوب فراگیر، بحران انرژی جهانی، و جنگهای نیابتی تمامعیار کشیده خواهد شد.
مهمتر آنکه، اسرائیل اگر در راه نابودی جمهوری اسلامی موفق شود، ممکن است هزینهی این موفقیت را با خسارات مستقیم به زیرساختهای خود، مرگ صدها یا هزاران شهروند، و حتی یک جنگ منطقهای غیرقابلکنترل پرداخت کند.
این همان نکتهای است که در تحلیلهای تکنوکراتیک تلآویو، که بر دقت موساد و قدرت سایبری ارتش اسرائیل تمرکز دارند، غالباً نادیده گرفته میشود:
گزارشی از اندیشکده چتم هاوس تأکید میکند که بیثباتی پس از فروپاشی میتواند به قدرتگیری بازیگران تجزیهطلب و مسلح، بهویژه در استانهای غربی و شمالغربی ایران منجر شود.
خبرگزاری آسوشیتدپرس اخیراً گزارش داد:
«ایران پس از درگیری، با شدیدترین بحران داخلی خود از سال ۱۹۷۹ تاکنون روبهروست؛ رهبری سرگردان است و نیروهای امنیتی تحت فشار اجتماعی و اقتصادی قرار دارند.»
و نهایتا از یاد نبریم که
دشمنی که در آستانه مرگ است، خطرناکتر از زمانی است که زنده است.
Leave a Reply